محضرهمه ی همکاران فرهنگی فهیم، دلسور وایثارگر خودم سلام وعرض ادب دارم
برای ازدواج دختر و پسری که لیلی و مجنون بودند و من فکر می کردم نخستین کسی هستم که لیلی و مجنون واقعی را با چشم خود دیده ام بارها دخالت کردم و هر دو خانواده با دلایل فراوان و گوناگون مخالف سرسخت ازدواج آنها بودند و از دخالت کردن حقیر هم ناراضی بودند.
خلاصه بعد از دو سال از سوختن لیلی و مجنون در تب عشق و عاشقی با ازدواج آنها موافقت شد و آن دو به هم رسیدند. اما بعد از چند ماه برای اصلاح و آشتی بین خودشان، به حقیر مراجعه کردند و پا در میانی کردم یاد آن همه شور و شوق گذشته مو بر بدنم راست می شد و الآن هم هرگز فکر نمی کنم که بتوانند زندگی شیرین، جذاب و آینده ی خوبی در انتظار آنها باشد و هر آن احتمال دارد بینشان شکرآب شود و زندگیشان خدای ناکرده به هم بخورد. چون ازدواج آنها با شناحت، بصیرت، تفاهم و با آگاهی و اطلاعات لازم و کافی نبود حتی بعد از عروسی فهمیدند که شوهر سیگاری و خانم بی نماز است. آنها فقط عاشق ظاهر هم بودند و من می دانستم که عشق آنها واقعی نیست و قبل از ازدواج به آنها خیلی ساده و راحت گوشزد کرده بودم و به آنها می گفتم: که شما عاشق ظاهر هم هستید، نسبت به هم هیچ گونه شناخت ندارید، از اخلاق، عقیده و برخورد هم آگاه نیستید، چون عاشقید هرگز عیب و ایرادهای هم را نمی بینید، بعداَ می بینید و آن زمان خیلی دیر و خطرناک است، عاشق معمولاَ کور است ظاهر و زیبایی بزودی تکراری و کهنه می شود. می گفتند: صفری ما را می شناسی چرا این حرف ها را می زنی و حرف هایم برای آنها خیلی خنده دار بود و شاید در ذهن مشوش و عاشق خودشان مرا هم دیوانه می پنداشتند.
بله، آن دو از روی هوا و هوس شیفته و عاشق ظاهر هم بودند و به دین خاطر همه ی حرکات، رفتار و برخوردهای یکدیگر را زیبا، جذاب، عاشقانه، رؤیایی و معصومانه می دیدند ولی بعد از چند ماه که طوفان سهمگین عاشقی، هوا و هوس نفس شیطانی فروکش کرد و حقیقت هر کدام برملا شد، دیدند که کلاه گشادی سرشان رفته است و آن همه وعده، وعید، آن همه جذابیت و زیبایی سرابی بیش نبود و.!
از این خاطره ام همه درس بگیریم: مجردها برای ازدواج درس عبرت بگیرید و با بصیرت و آگاهی تصمیم بگیرید, هرگز قول ظاهر را نخورید و صداقت داشته باشید، متاهل ها هم بدانید که حتماَ باید ظاهر و باطن شما یکی باشد تا همچنان همسری نمونه، جذاب، دوست داشتنی و تازه باشید و گر نه کهنه، خسته کننده و تکراری می شوید و همه بدانیم که: اگر با همسرمان لیلی و مجنون هم باشیم اختلاف نظرها، سلیقه ها و برخوردها طبیعی است و اتفاق می افتد ولی باید با مهارت، مهربانی، مدارا، گذشت و. آنها را مدیریت کنیم، زود به سیم آخر نزنیم، تصمیم بد و خطرناک هم نگیریم و صبور باشیم که هر طوفانی به حول و قوه ی الهی بزودی آرام می شود و جو خوش و شیرین زندگی به حال اولش برمی گردد.
سال۱۳۶۱ از ایلام به تهران با اتوبوس می رفتم دو نفر پیرمرد صندلی جلوی من نشسته بودند. داشتند خاطرات و گذشته های خود را با صدای بلند برای هم تعریف می کردند. من هم به آنها گوش می دادم. یکی از آنها دو پیرمرد گفت: جوان بودم و در بند شاپور( بندر امام) کار می کردم درست یادم نیست که گفت: روزی ۱۸ ریال و یا ۱۸ تومان حقوق کارگری بود. و یک مهندس ژاپنی هم که نزد ما کار می کرد روزی صد تومان حقوق می گرفت. هزینه های خورد و خوراک به عهدهی خودمان بود. ما کارگرها با اینکه حقوق کمی می گرفتیم ولی پول جمع می کردیم و غذاهای خوبی خریداری می نمودیم اما این مهندس ژاپنی با وجودی که حقوقش زیاد بود یا کم غذا می خورد و یا غذاهای معمولی و ارزان قیمت می خرید. ما همیشه از این بابت برای مهندس ژاپنی ناراحت بودیم و با دوستان بحث می کردیم که همه ی این پول ها را چکار می کند، طمع دارد و یا می خواهد پول جمع کند! خلاصه یک روز عقده ی دلمان را نزد مهندس مذکور باز کردیم و گفتیم: این همه پول را چکار می کنی، چرا غذای خوب نمی خوری، پول برای رفاست و.؟ خودم خیلی خجالت می کشم و احساس شرمندگی می کنم حرف آن مهندس ژاپنی که به هیچ دین و آیینی پایبند نیست بیان کنم و در حالی که ما دم از خداوند، پیامبرش، دین و شیعه ی علی (ع) بودنمان می زنیم خیلی را از خدا و دین فراری و در ظلم، غارت و چپاول منحصر به فرد و در انجام گناهان و ترک واجبات، زبانزد خاص و عام هستیم! ولی هر کس مطلبم را می خواند دعوت می کنم در حرف این مهندس که شاید۷۰ سال پیش زده، تفکر و تدبر کند و انسانیت و دین خود را تقویت کند و مواظب باشد که با خداوند و دینش شوخی و یا بازی نکند.
مهندس گفت: بله، من خیلی گرسنگی می کشم، سختی می کشم، آنچه دلم می خواهد نمی خورم و. می دانید چرا؟ چون کشورم ژاپن در جنگ جهانی دوم زیاد آسیب و خسارت دید و منتظرم که حقوقم را بگیرم و آن را خرج نمی کنم و فوری سر ماه آن را به عنوان سرمایه، به حسابم در کشورم واریز کنم تا کشورم با آن ساخته و آباد شود و از خرابیهای جنگ رهایی یابد و آباد شود و.!
از مهندس سوال کردیم: از کجا مطمئن هستی و معلوم است که بعداَ پولت تلف نمی شود و به دست شما می رسد؟ لبخندی زد و آرام و متین گفت: اگر پولم به دستم نرسد مهم نیست بیگانه مصرف نکرده است بلکه مردم کشورم مصرف کرده اند و من راضی هستم و.
الآن زمانی است که حقوق های نجومی و اختلاس ها و ی های مسولین مسلمان را می بینم از خودم، از مهندس ژاپنی و از همه ی مردم فهیم و دلاور کشورم شرمم می آید و خجالتی می کسم و .
دیروز غروب پانزده مرداد ۱۳۹۷ وضویم را تجدید کردم و با ماشین به طرف مسجد حرکت کردم هنوز صد متری نرفته بودم که دیدم تسبیح ذکرم را جا گذاشته ام، چون با آن ذکر می کنم و آن را در مکان های مقدس زیادی تبرک کرده ام هرگز آن را از خودم جدا نمی کنم و . برگشتم و آن را برداشتم و یقین داشتم که هیچ کاری بدون حکمت و دلیل الهی هرگز اتفاق نمی افتد و در این باره که تسبیح را جا گذاشته بودم سه احتمال می دادم.
۱- احتمال دادم که شاید کسی به ماشینم بزند و یا من به کسی بزنم و خداوند اراده کرده که من برگردم و آن اتفاق و تصادف بگذرد.
۲-احتمال دادم شاید آن کسی که بناست به من بزند و یا من با او تصادف کنم هنوز به جایگاه مورد نظر نرسیده و چند دقیقه ای باید وقت تلف شود تا آن اتفاق بیافتد.
۳- حکمت و دلیل های دیگری دارد که فقط خداوند می داند و. آرام و با احتیاط به مسجد رفتم ماشین را پارک کردم که یک دفعه ماشینی جلویم ایستاد. سرم را بلند کردم همکارم را با خانمش بودند که گفت: آقای صفری سلام علیکم
با هم احوالپرسی کردیم و بچه ی چند ماهه ی آنها هم همراهشان بود و من مبلغی ناقابلی بعنوان هدیه به فرزند کوچولوی آنها دادم و بالافاصله وارد مسجد شدم و این آیه بیادم آمد یزرقه من حیث لا یحتسب سوره طلاق آیه ۳ یعنی خداوند می فرماید: روزی و ارتزاق شما را جوری می دهم که خودتان هم فکرش را نمی کنید. با خودم گفتم: پس حکمت تسبیح جا گذاشتن این بود که این کوچولو هدیه ای نزد من داشت و خداوند اراده کرد که ای تسبیح جا بمان، تا صفری بگردد و اندکی هم طول بکشد تا کوچولو ما به هدیه و رزقش که نزد وی برایش گذاشته ام، برسد و.
کور بشود و البته که کور است آن کسی که قدر خداوند و نعمت های بیشمارش را نمی داند و ناشکری می کند خداوند به فکر همه ی موجوداتش است انسان که خلیفه است و جایگاه مخصوص خودش را دارد و.
یک سوال
شما تخم مرغ را آب پز کرده اید و گودی که در آن می بینید جای اکسیژن خاص است برای اینکه جوجه طول می کشد تا بتواند یک یا دو روز پوست تخم را بکشند خفه نشود. خدایی که در فکر آن جوجه هست و برای زنده ماندنش قدرت نمایی می کند و اکسیژن در آنجا ذخیره می گذارد آیا در فکر روزی و امور اشرف مخلوقاتش (انسان) نیست و ما کی می خواهیم قدر شناس و شاکر خداوند سبحان باشیم⁉
درباره این سایت