محل تبلیغات شما



امام سجاد (ع) به پيشگاه خداوند عرض می كند: خدايا تا آن روز كه بتوانم به عبادت تو بر خيزم و عمرم را در راه اطاعت تو به كار گيرم مرا زنده نگه دار، اما اگر عمر من به گونه ای سپری شود كه چراگاه شيطان باشد و از راه راست تو منحرف كند، هر چه زودتر مرا به سوی خويش فرا خوان و جان مرا از خطرِ شقاوت وارهان پيش از آن كه مستوجب قهر و خشم تو گردم.  صحيفه سجاديه، دعاي۲۰ 

قابل توجه عزيزان: اين بزرگواری كه از عمر و دنیا اگر چراگاه شيطان بودند، می ترسد و اين طوری با سوز و گداز سخن می گويند: امام معصوم حضرت زين العابدين و سيد الساجدين علی بن الحسين (ع) امام چهارم است وای بر حال من! من با اين همه گناه و معصيت بايد چه بگويم؟!


گويند: هنگامی كه زليخا با يوسف (ع) خلوت كرد و او را به سوی خويش می خواند ناگهان زليخا چشمش به بتی افتاد كه در آن حجره قرار داشت. بی درنگ برخاست و پرده ای روی آن افكند.

يوسف (ع) به او گفت: تو از مراقبت جمادی شرم داری پس چگونه من از مراقبت خداوند جبار شرمنده نباشم.  جامع السعاده ج ۳ ص۹۶ 

بله، بنازم به زليخا كه از خدايش كه بتی ساخته ی دست خودشان بود! شرمش آمد، جلوی او ادب كرد و همین ادب کردن عاقبت، دین و دنیای شوم و نکبت بارش و حتی آبروی رفته اش را متحول کرد، در دنیا آبرویش را به او برگرداند، به عشقش در دنیا و به سعادت ابدی و جاوید آخرت رساند.

راستی من و شما که مؤمن و شیعه ی علی ابن ابی طالب علیه السلام هستیم از كی شرممان می آيد و ادب مي كنيم! از خداوند، از پیامبران، از امام زمان عج، از شهداء و . ؟!


محضرهمه ی همکاران فرهنگی فهیم، دلسور وایثارگر خودم سلام وعرض ادب دارم

شروع مهر ماه ۱۳۹۸جهاد، فداکاری و مبارزه شما علیه جهل و نادانی و تربیت و پرورش نو جوانان و جوانان آینده سازان مملکت به شما خوبان و همه ی دانش آموزان عزیز تبریک می گویم دست مریزا و دستان را می بوسم و امیدوارم که در این میدان بزرگ و سخت موفق و سربلند باشید ان شاءالله. همکاران گرامیم! قدر و ارزش خودتان را خوب بدانید، به خودتان افتخار کنید، بدانید که حرفه ی معلمی با همه ی حرفه های کشور از زمیین تا آسمان فرق دارد، بدین خاطر مسئولیت شما بسییار سنگنین تر، ظریف تر و تنها کسانی هستید که آدم می سازید و ساختن ساختن آدمیت هنرمندی، مهارت، سعه ی صدر، حوصله و توکل به خداوند می خواهد، شما جامعه و همه ی مسئولین را می سازید و خوبی و بدی مسئولین به تربیت و آموزش شما بستگی دارد و بدین خاطر است که شما در ردیف انبیاء علیهم السلام جا دارید و شغل شما، شغل انبیاست که گل سر سبد همه ی انبیاء رسول خوبی ها حضرت محمد(ص) فرمود: ان اللَّه و ملائکته حتی النملة فی جحرها یصلون علی معلم الخیر: یعنی خدا و فرشتگان حتی مورچگان و خلاصه تمام آفرینش و خلایق بر معلمان نیکی درود می‌فرستند. منبع: منیه المرید شهید ثانی ص ۱۰۰

بله، این سعادت و افتخار بزرگ نصیب شما شده است قدرش را از جانتان بیشتر بدانید، هر روز از روز گذشته باید با انرژی تر، مهربان تر و با مهارت تر باشید چون که بزرگترین سرمایه های یک مملکت در دست توانا و مهربان شماست و آینده ی آنها و کشور بستگی به تلاش و تربیت شما دارد تا می توانید تلاش کنید هر چند اگر مسئولین و دیگران قدر شما را نمی دانند.

به والدین محترم هم توصیه می کنم: که بچه هایشان را به امان خداوند و معلم رها نکنند، با مهارت و مهربانی با معلمین ارتباط تنگاتنگ و رفیق باشند، مدرسه و اولیاء دو بالند اگر با مدرسه نباشید مدرسه یک بال ندارد و معلوم است که کارش نتیجه ی زیبا و دلخواه نمی دهد، بدانید بچه هایتان با کی می گردند، کجا می روند، چه می آموزند، شما هم مسئولیت شرعی و الهی دارید و فقط ولی نباشید! باور کنید که بدون مسئولیت و تلاش فرزندتان تربیت و آموزش درست یاد نمی گیرد و طعمه ی گرگی هایی که در گوشه و کنار در کمینند، می شوند و بعد شما لقه ی شانس، اقبال، فرشته و خداوند را می گیرید و بی خبر از این که خودتان مقصرید و کم کاری کرده اید.

خلاصه دوستان همه مسئولیت و تکلیف الهی داریم سعی کنیم به تکلیف شرعی خودمان عمل کنیم تا هم فرزندنمان زندگی پاک، حلال و با آرامشی داشته باشند، هم خودمان از کارمان راضی باشیم و هم خداوند را خشنود کرده باشیم ان شاءالله.


گاهی به مراسم عروسی یا جشنی می رویم و یک دفعه متوجه می شویم که فیلمبرداری می کنند، قبل از این که فیلمبردار به سراغ ما بیاید و دوربینش را روی ما زوم کند فوری خودمان را جمع و جور و مرتب می کنیم چرا؟

چون می بینیم که دوربین روی ما زوم شده و همه ی حرکات و حالات ما را ضبط می کند و نکند که ما حواسمان نباشد، یک حرکت، یک رفتار بد، یک برخورد ناشایست و . از ما بگیرد و در زمان پخش دیگران ما را درآن حال ببینند و آبرویمان برود.

خداوند حکیم و علیم در سوره علق آیه ۱۴ می فرماید: ألَم یَعلَم بأنَّ اللهَ یَری» یعنی آیا انسان نمی داند که خدا او را می بیند. یعنی ای انسان آگاه و هوشیار باش که شما دائم در محضر و زیر دوربین مخفی هستید و هر کاری را که انجام می دهید هم خداوند، هم عوامل اجرایی، شما را در حال انجام آن کار می بینند و فیلمبرداری می کنند و در قیامت خودتان را در حال انجام عمل می بینید.

بله، اگر در فیلمبرداری مراسمی متوجه شویم که در حین فیلمبرداری حواسمان نبود، چرت می زدیم یا خمیازه می کشیدیم، یا بد اخلاقی می کردیم و قرار است فردا از تلویزیون شهرمان فیلم پخش شود آن روز و آن شب چه حالی داریم و روز بعد از پخش فیلم چطوری می توانیم سرمان را بلند کنیم و در بین دوستان و دیگران بیاییم و.؟!

حالا اگر خودمان را در حال ارتکاب گناه و معصیت ببینیم چه حالی داریم؟!

حالا به این فکر کنیم که خداوند کریم و رحیم می خواهد به ما بگوید: دوربین من بیست و چهارساعت شبانه روزی دائم روشن است و از همه ی امور زندگی شما چه خوب و چه بد فیلمبرداری می کند، مواظب باشید که خودتان را اصلاح و درست کنید و جور زندگی کنید که از دیدن کارها و رفتارتان شرمنده و خجل نشوید و.!!

واقعا" اگر باور کنیم که دائم زیر دوربین خداوند هستیم: رفتارمان، اخلاقمان، گفتارمان و کردارمان را زیبا و جذاب نمی کنیم؟! زندگیمان شیرین، جذاب و دلچسب نمی گردد، به همه عشق نمی ورزیم، همه را مانند خودمان دوست نمی داریم، زندگی ما از این رو به آن رو نمی شود؟! دنیا و زندگی ما بهشت کوچکی نمی شود و از آن لذت نمی بریم و .؟!

ما در مقابل دیگران خجالتی می کشیم، هرگز گناه و معصیت نمی کنیم پس چطوری در مقابل و در محضر و زیر دوربین خداوند گناه و معصیت می کنیم?!


 اولین امتحان ناعادلانه ای که در کودکی با آن روبرو شدیم و هنوز داریم چوبش را می خوریم، امتحان دیکته ی فارسی بود که در آن، فقط ایرادها و اشکال هایمان، مورد قضاوت ناعالانه معلم قرار می گرفت. امتحانی که در آن معلم مأموریت داشت که فقط غلط ها و ایرادهای ما را پیدا کند و به رخمان بکشد و به کلمه های درست اصلاَ توجه نمی کرد و برایش اهمیت هم نداشتند و به سادگی، بی تفاوت و بی میلی از کنار آنها می گذشت و ارزش و امتیازی هم به آنها نمی داد.

اما به محض دیدن اولین غلط، دندانه هایش را با ناراحتی روی هم فشار می داد و با خودکار قرمزش طوری به آن حمله می کرد و دورش خط می کشید که خودمان در سر میز نفسمان بالا نمی آمد و اگر رگ گردنمان را می زدند خون نمی آمد و بقیه ی کلمات درستمان، هر چند بی ارزش بودند ولی از ترس رنگ می باختند.

آنچه در برگه ی دفترمان خود نمایی می کرد غلط هایمان بودند و کلمات صحیح ما اصلاَ دیده نمی شدند و به حساب نمی آمدند و.! دیگر برای خودمان هم عادی شده بود که آنچه مهم است داشته ها و توانایی هایمان نیست بلکه نداشته ها، ضعف ها و غلط هایمان است! بعدها یاد گرفتیم وقتی به بچه های کوچکتر دیکته می گفتیم همان گونه قضاوت و برخورد می کردیم که با ما قضاوت شده بود و حتی بدتر و خیلی سخت تر. آنقدر سخت دیکته می گفتیم و آنقدر دنبال کلمات سخت می گشتیم تا دور غلط های آن فلک زده ها خط قرمز بکشیم و کلی احساس لذت و آرامش کنیم و.!

قضاوتهای غلط کودکی، ما را بد ساخت! بطوری که یاد گرفتیم کم کم از کنار مهربانی، محبت ها، دوستی های و. همسرمان و دیگران به سادگی و مانند آب خوردن بگذریم و اصلاَ چیزی را نبینیم! و اما با دیدن کوچکترین خطای آنان، چنان بزرگش کنیم، چنان دورش خط قرمز بکشیم، چنان جار بزنیم که ثابت کنیم شما همانی هستی که نمی دانید، نمی توانید، یاد نگرفته اید، مشکل دارید و.!

کاش آن روزها معلم به ما می آموخت که داشته های خود و دیگران را هم ببینیم، کاش فقط دنبال ضعف هایمان نمی گشت تا ما هم یاد می گرفتیم الآن دنبال ضعف کسی نگردیم، کاش به کلمات صحیح و درستمان هم نمره می داد، تا ما هم یاد می گرفتیم که کارهای درست و زیبای دیگران را بهتر می دیدیم، برجسته تر می کردیم و نمره ی خوب می دادیم و برایشان ارزش قائل می شدیم! کاش در مدرسه این روش کهنه، قدیمی که اثر منفی در روح و روان بچه ها دارد تغییر کند تا بچه های ما از همان کودکی خوبی ها و داشته های خود و دیگران را ببینند و کمتر دنبال بدی و اشتباه دیگران بگردند و یاد بگیرند در بزرگسالی با دیدن چند بدی در فردی، بد قضاوت نکنند و او را گناهکار و مجرم ندانند و خوبی هایش را هم ببینند آنگاه قضاوت کنند تا با این عملشان به آرامش برسند، از زندگی بهتری داشته باشند و از آن هم لذت ببرند و.!

راستش بخواهید هنوز هم نمی دانم که چرا ننوشتن یک تشدید اهمیت و ارزشش بیشتر از همه کلمات صحیح و درست املای من بود و چرا معلم تشدید را به این کوچکی می دید و این همه کلمات درست و صحیح مرا نمی دید⁉


برای ازدواج دختر و پسری که لیلی و مجنون بودند و من فکر می کردم نخستین کسی هستم که لیلی و مجنون واقعی را با چشم خود دیده ام بارها دخالت کردم و هر دو خانواده با دلایل فراوان و گوناگون مخالف سرسخت ازدواج آنها بودند و از دخالت کردن حقیر هم ناراضی بودند.

 خلاصه بعد از دو سال از سوختن لیلی و مجنون در تب عشق و عاشقی با ازدواج آنها موافقت شد و آن دو به هم رسیدند. اما بعد از چند ماه برای اصلاح و آشتی بین خودشان، به حقیر مراجعه کردند و پا در میانی کردم یاد آن همه شور و شوق گذشته مو بر بدنم راست می شد و الآن هم هرگز فکر نمی کنم که بتوانند زندگی شیرین، جذاب و آینده ی خوبی در انتظار آنها باشد و هر آن احتمال دارد بینشان شکرآب شود و زندگیشان خدای ناکرده به هم بخورد. چون ازدواج آنها با شناحت، بصیرت، تفاهم و با آگاهی و اطلاعات لازم و کافی نبود حتی بعد از عروسی فهمیدند که شوهر سیگاری و خانم بی نماز است. آنها فقط عاشق ظاهر هم بودند و من می دانستم که عشق آنها واقعی نیست و قبل از ازدواج به آنها خیلی ساده و راحت گوشزد کرده بودم و به آنها می گفتم: که شما عاشق ظاهر هم هستید، نسبت به هم هیچ گونه شناخت ندارید، از اخلاق، عقیده و برخورد هم آگاه نیستید، چون عاشقید هرگز عیب و ایرادهای هم را نمی بینید، بعداَ می بینید و آن زمان خیلی دیر و خطرناک است، عاشق معمولاَ کور است ظاهر و زیبایی بزودی تکراری و کهنه می شود. می گفتند: صفری ما را می شناسی چرا این حرف ها را می زنی و حرف هایم برای آنها خیلی خنده دار بود و شاید در ذهن مشوش و عاشق خودشان مرا هم دیوانه می پنداشتند.

بله، آن دو از روی هوا و هوس شیفته و عاشق ظاهر هم بودند و به دین خاطر همه ی حرکات، رفتار و برخوردهای یکدیگر را زیبا، جذاب، عاشقانه، رؤیایی و معصومانه می دیدند ولی بعد از چند ماه که طوفان سهمگین عاشقی، هوا و هوس نفس شیطانی فروکش کرد و حقیقت هر کدام برملا شد، دیدند که کلاه گشادی سرشان رفته است و آن همه وعده، وعید، آن همه جذابیت و زیبایی سرابی بیش نبود و.!

از این خاطره ام همه درس بگیریم: مجردها برای ازدواج درس عبرت بگیرید و با بصیرت و آگاهی تصمیم بگیرید, هرگز قول ظاهر را نخورید و صداقت داشته باشید، متاهل ها هم بدانید که حتماَ باید ظاهر و باطن شما یکی باشد تا همچنان همسری نمونه، جذاب، دوست داشتنی و تازه باشید و گر نه کهنه، خسته کننده و تکراری می شوید و همه بدانیم که: اگر با همسرمان لیلی و مجنون هم باشیم اختلاف نظرها، سلیقه ها و برخوردها طبیعی است و اتفاق می افتد ولی باید با مهارت، مهربانی، مدارا، گذشت و. آنها را مدیریت کنیم، زود به سیم آخر نزنیم، تصمیم بد و خطرناک هم نگیریم و صبور باشیم که هر طوفانی به حول و قوه ی الهی بزودی آرام می شود و جو خوش و شیرین زندگی به حال اولش برمی گردد.  


 یک روز نزدیک های ظهر دخترم پرسید: بابا دلیل خوشحالی امروز مامان را می دانی؟

گفتم: نه نمی دانم! چه شده است؟ گفت: دیشب دیر وقت به خانه آمدیم و شام نخوردیم غذای دیشب برای امروز مانده است و به همین خاطر مامانم استرس و دلهره ی پختن نهار را ندارد و از این بابت خیالش راحت و بسیار خوشحال است.

گفتم: خداوند در قرآن سوره طلاق آیه۳می گوید: یرزقه من حیث لایحتسب: روزی را فقط خداوند می دهد از راهی که اصلاَ فکرش را نمی کنید. تا ظهر خدا می داند که چه اتفاق هایی رخ می دهد و معلوم نیست غذای امروز ما روزی چه کسی می شود و.! نماز ظهر و عصرم را می خواندم و خانم به بیرون از خانه رفته بود که یکدفعه صدای زنگ خانه به صدا درآمد! دخترم در را باز کرد و گفت: مهمان داریم. بعد از سلام و علیک و احوالپرسی. دخترم خندید و آرام گفت: بابا حرفت درست از آب درامد و نهارمان کم است. اگر مامان به خانه بیاید شرمنده شده و شادی امروزش خراب می شود، تا مامان برنگشته می روم از پیک غذا، چند پرس غذا می آورم. بعد از نیم ساعتی که خانم برگشت بسیار تعجب کرد چون دید که مهمان داریم و من و مهمان غذایی غیر از غذای منزل می خوریم! وقتی که فهمید قضیه از چه قرار است گفت: واقعاَ روزی و همه ی امور دست خداوند است و .

هدفم از بیان این خاطره دو دلیل دارد اولاَ: یقین داشته باشیم که همه ی امور دست خداوند است، برای کارهای کوچک و حرف بی ارزش خودمان و زندگیمان را خراب نکنیم و هرگز ناامید نشویم و فقط کافی است که به او توکل کنیم و امور را به دست توانای او بساریم که او کارساز و کاردان است و.

دوماَ: به مردان فهیم و بزرگوار توصیه می کنم که قدر همسرشان را بسیار بدانند که یکی از بزرگترین دلهره ها، استرس ها و دغدغه های همه ی خانم های محترم آماده کردن غذا است! نه بخاطر این که پختن و درست کردن غذا برایشان سخت است بلکه به خاطر این که می خواهند در نوع غذای شما تنوع داشته باشند و به این دلیل خودتان هم حتماَ دیده اید که سر سفره نهار با دلهره و تعجب گاهی می گویند: نمی دانم برای شام چه درست کنم و.

پس به پاس این همه استرس که شاید گوشه ای از تمام دغدغه های روزمره ایشان باشد نگذاریم پا روی زمین بگذارند که حیف است پایشان خاکی شود.


سال۱۳۸۰معاون مدرسه راهنمایی شهید مطهری دهلران بودم. دانش آموزان مقطع راهنمایی سنشان اقتضاء می کند که شیطنت بیشتری داشته باشند و معمولا بازیگوش و شلوغ ترند و مدرسه ی ما هم از این قانون استثناء نبود! همکاران دانش آموزان شلوغ و تنبل را به دفتر مدرسه می فرستادند در نتیجه بیشتر اوقات درب دفتر مدرسه محل اجتماع دانش آموزان بود.

یک روز از دفتر بیرون آمدم دانش آموزی را دیدم که نفسش به زور بالا می آمد و گریه می کرد. گفتم: مرادی چه شده؟ به زور و بغض گفت: آقای صفری! رضایی از کلاس اخراجم کرده و گفته: اگر رئیس جمهور را هم بیاوری به کلاس راهت نمی دهم! پرسیدم: کتکت زد؟ گفت: نه، کاش کتکتم می زد دیگر به کلاس راهم نمی دهد.

وی را بردم و صورتش را شستم، کمی سرحال شد. جوری که متوجه نشود پیش معلمش رفتم و گفتم: چرا از کلاس بیرونش کردی؟ گفت: خیلی شلوغی می کرد و نمی گذاشت درس بدهم به او زیاد تذکر دادم ولی گوش نکرد منم با عصبانیت به او فقط گفتم: برو بیرون. گفتم: شما که به او گفتی اگر رییس جمهور راهم بیاوری کلاس راهت نمی دهم، چرا حرفی زدی که جلوی بچه ها دروغ از آب در می آید؟ من الآن او را می آورم و من و او جلوی بچه ها از شما معذرت خواهی می کنیم شما هم دیگر کوتاه بیا و تمامش کن. گفت: هرجور که شما صلاح می بینید.

پیش دانش آموز برگشتم و گفتم: می توانی در کلاس از معلمت معذرت خواهی کنی؟ گفت: قبول نمی کند! گفتم: تو معذرت خواهی کن بقیه اش با من. گفت: چشم آقا! درب کلاس را زدم و ان را تا نیمه باز کردم رضایی سر میزش نشسته بود آرام و متین بلند شد دانش آموز قبل از من وارد کلاس شد و به طرف معلم رفت و گفت: آآآقا مممعلمم معذرت می خواهم. آقای رضایی آغوشش را باز کرد و او را محکم بغل کرد. سکوت در کلاس حاکم شد و من با دیدن این صحنه گریه کردم و بچه ها همه ماتشان برده بود و الآن هم هر وقت آن خاطره را تعریف می کنم حتما گریه می کنم و از آن رفتار زیبا و قشنگ اااقای رضایی لذت می برم.

شهادت استاد مطهری (ره) و روز معلم را به تمامی معلم های تلاشگر و خدوم تبریک می گویم.


سال۱۳۶۱ از ایلام به تهران با اتوبوس می رفتم دو نفر پیرمرد صندلی جلوی من نشسته بودند. داشتند خاطرات و گذشته های خود را با صدای بلند برای هم تعریف می کردند. من هم به آنها گوش می دادم. یکی از آنها دو پیرمرد گفت: جوان بودم و در بند شاپور( بندر امام) کار می کردم درست یادم نیست که گفت: روزی ۱۸ ریال و یا ۱۸ تومان حقوق کارگری بود. و یک مهندس ژاپنی هم که نزد ما کار می کرد روزی صد تومان حقوق می گرفت. هزینه های خورد و خوراک به عهده­ی خودمان بود. ما کارگرها با اینکه حقوق کمی می گرفتیم  ولی پول جمع می کردیم و غذاهای خوبی خریداری می نمودیم اما این مهندس ژاپنی با وجودی که حقوقش زیاد بود یا کم غذا می خورد و یا غذاهای معمولی و ارزان قیمت می خرید. ما همیشه از این بابت برای مهندس ژاپنی ناراحت بودیم و با دوستان بحث می کردیم که همه­ ی این پول ها را چکار می کند، طمع دارد و یا می خواهد پول جمع کند! خلاصه یک روز عقده ی دلمان را نزد مهندس مذکور باز کردیم و گفتیم: این همه پول را چکار می کنی، چرا غذای خوب نمی خوری، پول برای رفاست و.؟ خودم خیلی خجالت می کشم و احساس شرمندگی می کنم حرف آن مهندس ژاپنی که به هیچ دین و آیینی پایبند نیست بیان کنم و در حالی که ما دم از خداوند، پیامبرش، دین و شیعه ­ی علی (ع) بودنمان می زنیم خیلی را از خدا و دین فراری و در ظلم، غارت و چپاول منحصر به فرد و در انجام گناهان و ترک واجبات، زبانزد خاص و عام هستیم! ولی هر کس مطلبم را می خواند دعوت می کنم در حرف این مهندس که شاید۷۰ سال پیش زده، تفکر و تدبر کند و انسانیت و دین خود را تقویت کند و مواظب باشد که با خداوند و دینش شوخی و یا بازی نکند.

مهندس گفت: بله، من خیلی گرسنگی می کشم، سختی می کشم، آنچه دلم می خواهد نمی خورم و.  می دانید چرا؟ چون کشورم ژاپن در جنگ جهانی دوم زیاد آسیب و خسارت دید و منتظرم که حقوقم را بگیرم و آن را خرج نمی کنم و فوری سر ماه آن را به عنوان سرمایه، به حسابم در کشورم واریز کنم تا کشورم با آن ساخته و آباد شود و از خرابیهای جنگ رهایی یابد و آباد شود و.!

از مهندس سوال کردیم: از کجا مطمئن هستی و معلوم است که بعداَ پولت تلف نمی شود و به دست شما می رسد؟ لبخندی زد و آرام و متین گفت: اگر پولم به دستم نرسد مهم نیست بیگانه مصرف نکرده است بلکه مردم کشورم مصرف کرده اند و من راضی هستم و. 

الآن زمانی است که حقوق های نجومی و اختلاس ها و ی های مسولین مسلمان را می بینم از خودم، از مهندس ژاپنی و از همه ی مردم فهیم و دلاور کشورم شرمم می آید و خجالتی می کسم و .

 


دیروز غروب پانزده مرداد ۱۳۹۷ وضویم را تجدید کردم و با ماشین به طرف مسجد حرکت کردم هنوز صد متری نرفته بودم که دیدم تسبیح ذکرم را جا گذاشته ام، چون با آن ذکر می کنم و آن را در مکان های مقدس زیادی تبرک کرده ام هرگز آن را از خودم جدا نمی کنم و . برگشتم و آن را برداشتم و یقین داشتم که هیچ کاری بدون حکمت و دلیل الهی هرگز اتفاق نمی افتد و در این باره که تسبیح را جا گذاشته بودم سه احتمال می دادم.

۱- احتمال دادم که شاید کسی به ماشینم بزند و یا من به کسی بزنم و خداوند اراده کرده که من برگردم و آن اتفاق و تصادف بگذرد.
۲-احتمال دادم شاید آن کسی که بناست به من بزند و یا من با او تصادف کنم هنوز به جایگاه مورد نظر نرسیده و چند دقیقه ای باید وقت تلف شود تا آن اتفاق بیافتد.
۳- حکمت و دلیل های دیگری دارد که فقط خداوند می داند و. آرام و با احتیاط به مسجد رفتم ماشین را پارک کردم که یک دفعه ماشینی جلویم ایستاد. سرم را بلند کردم همکارم را با خانمش بودند که گفت: آقای صفری سلام علیکم
با هم احوالپرسی کردیم و بچه ی چند ماهه ی آنها هم همراهشان بود و من مبلغی ناقابلی بعنوان هدیه به فرزند کوچولوی آنها دادم و بالافاصله وارد مسجد شدم و این آیه بیادم آمد یزرقه من حیث لا یحتسب سوره طلاق آیه ۳ یعنی خداوند می فرماید: روزی و ارتزاق شما را جوری می دهم که خودتان هم فکرش را نمی کنید. با خودم گفتم: پس حکمت تسبیح جا گذاشتن این بود که این کوچولو هدیه ای نزد من داشت و خداوند اراده کرد که ای تسبیح جا بمان، تا صفری بگردد و اندکی هم طول بکشد تا کوچولو ما به هدیه و رزقش که نزد وی برایش گذاشته ام، برسد و.
کور بشود و البته که کور است آن کسی که قدر خداوند و نعمت های بیشمارش را نمی داند و ناشکری می کند خداوند به فکر همه ی موجوداتش است انسان که خلیفه است و جایگاه مخصوص خودش را دارد و.
                                             یک سوال
شما تخم مرغ را آب پز کرده اید و گودی که در آن می بینید جای اکسیژن خاص است برای اینکه جوجه طول می کشد تا بتواند یک یا دو روز پوست تخم را بکشند خفه نشود. خدایی که در فکر آن جوجه هست و برای زنده ماندنش قدرت نمایی می کند و اکسیژن در آنجا ذخیره می گذارد آیا در فکر روزی و امور اشرف مخلوقاتش (انسان) نیست و ما کی می خواهیم قدر شناس و شاکر خداوند سبحان باشیم⁉


از حضرت عیسی (ع) نقل شده است که به حواریین فرمودند: به خداوند محبت پیدا کنید و به او نزدیک شوید! حواریین پرسیدند: چگونه محبت خدا را کسب کنیم و به او نزدیک شویم؟ ‏ فرمود: اهل معصیت را البته به‌ خاطر معصیتشان دشمن بدارید و دنبال جلب رضایت و خشنودی خداوند باشید، تا خدا از شما راضی گردد. ‏ سپس حواریین می پرسند: با چه کسانی معاشرت و همنشینی کنیم؟ عیسی فرمود: کسی که دیدن او شما را به یاد خدا بیندازد، وقتی سخن می گوید بر علم شما بیفزاید، و کارهایش موجب ترغیب شما
بهمن ماه سال۱۳۹۸هوا بشدت بارانی بود که دختر پرستارم را به اتفاق همسرم به بیمارستان شهدای دهلران بردم. وقتی وی را پیاده کردم خانمی که معلوم بود تازه از بستری ترخیص شده بود جلوی ما را گرفت و گفت: شارژ تلفن ندارم اگر می توانید به آژانسی تلفن بزنید تا بیاید و مرا به خانه ام برساند. خانمم از وی پرسید: بستری بودی الآن مرخص شدی؟! گفت: آره الآن مرخص شدم شوهرم ماشین ندارد، فقط موتوری داریم هوا بارانی است و گرفتاری داریم نمی تواند دنبالم بیاید و.! با متانت و روحیه
از کنار منزل دوستم گذر می کردم در این حین دیدم که وی اشغال های خانه را بیرون آورده و کناری می گذارد تا ماشین شهرداری آنها را جمع کند. بعد از سلام و احوالپرسی از وی پرسیدم: فلانی اشغال های درون خود را چند روز به چند روز مانند همین اشغال ها که اگر آنها را به موقع دور نریزید بوی تعفنشان ،اهل خانه و حتی همسایه ها را اذیت و مریض می کند دور می ریزید و یا به قول امروزی ها دیلیت می کنید تا سالم، پاکیزه، شاداب و.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها